پویا
نویسنده: محسن عوضوردی
زمان مطالعه:4 دقیقه

پویا
محسن عوضوردی
پویا
نویسنده: محسن عوضوردی
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]4 دقیقه
رمز و رموزی که آشکار و نهان، بر آینهی زندگی ما نقش بسته است، چنان مینماید که برای درک آن، باید تأملی فراتر از تفکر را بسیج کنیم. کوچکترین اجزای این هستی، به نوبهی خود، به شرطِ تأمل، چنان پیچیده میشوند که خود، جهانی را در درون پاسبانی میکنند. حال این اجزای کوچک را، مرتبط یا نامرتبط با یکدیگر، اگر در مجموعهای به نام «جهان» تصور کنید، فراتر از وصف و بیشتر از حیرت، پیچیدگی را درمییابید.
بیایید کمی پیچوتاب این پیچیدگی را بیشتر کنیم. بیایید از عالمِ موجوداتِ زنده جلوتر برویم و به عالمِ انسان برسیم. آری، انسان؛ همان اشرفِ مخلوقاتِ معروف. موجودی که فراتر از سازوکارهای پیچیدهی شیمیایی و فیزیکی، فکر میکند و هست، عشق میورزد، حس میکند، متنفر میشود و حرف میزند؛ موجودی که تفکر میکند. ترکیبی از چند مجموعهی پیچیده: ادراک، احساس، منطق، فعلوانفعالاتِ حیاتی (شیمیایی و فیزیکی). حال برای جلبِ توجهِ بیشترِ حیرت، تعاملِ این جهانِ پیچیده ـ یعنی انسان ـ را با جهانِ سایرِ موجودات متصور شوید. برای آنکه انتهای احتمالیِ این حیرت را در وهلههای دیگر ترسیم کنید، ترکیبِ تعاملِ یک انسان را با سایر انسانها، در جهانی مملوّ از موجوداتِ دیگر و هوشِ کیهانی، در یک مکانیسمِ فوقپیچیده تصور کنید. دقیقاً مثل میمها و کلیپهای اینستاگرام، که چهرهی کاراکتر انیمیشنِ محبوبِ «شگفتانگیزان» را با هر بار پیچیدگی، یا اصطلاحاً دارکتر شدنِ یک موضوع، تغییر میدهد. اگر با الگوریتمِ میمِ شگفتانگیزان پیش برویم، سطح تعاملِ عالمِ انسانها و هستیِ پیرامون، بسیار شگفتانگیز است و دارکترین میمِ شگفتانگیزان را به خود اختصاص میدهد.
جالب آن است که در این جهانِ پیچیده که انسان میتواند غرق در لذاتِ شُربِ مدامِ شگفتیها باشد، عدهای هستند که تلختر از هر دُردی، به دنبال جستن و اکتشافِ حقایقاند. به دنبال «حقایق» و نه حتی کشفِ «واقعیات». و تلختر آنکه عدهای گمان میکنند که حقیقت را یافتهاند و در هر کوی و برزنی آن را جار میزنند، بیآنکه بدانند: «آن را که خبر شد، خبری باز نیامد.»
بیآنکه دمی به خود بگویند: «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ،
کار ما شاید این است،
که در افسونِ گلِ سرخ شناور باشیم.»
در حیرتِ تعاملاتِ عوالم، به آنجا رسیدیم که انسان بهعنوان یک مجموعهی فوقپیچیده، با همنوعانِ خودش در محیطی مملوّ از موجوداتِ دیگر تعامل میکند و مفروض این شد که شاید پیچیدهترین سطوح، همین باشد. اما فراتر از پیچیدگیِ این سطح، لایهای ژرفتر در سیرِ این تعاملات است؛ لایهای که منعقد با یک واژهی کلیدیست: «تغییر».
تمامِ این تعاملات با فرضِ ایستا بودن، به نوبهی خود فوقالعاده پیچیدهاند. جالب آن است که این مجموعهها و تعاملاتشان، مدام در حالِ تغییرند؛ یعنی هم درونِ هر مجموعه و هم سطحِ تعاملاتِ هر مجموعه با محیطِ خود و دیگر مجموعههای حاضر در محیط، در یک حالتِ اصطلاحاً پویا، مدام در حالِ تغییر است.
قواعدی که ما انسانها برای زندگیِ خود چیدهایم، نظمی را در آینهی زندگی پدیدار کرده است که گویی جهان و زیستِ ما در این جهان، منظم است. مثلاً هر روز ۲۴ ساعت دارد و هر هفته ۷ روز، و خورشید (با فرضِ آنکه پشتش به ما نیست) هر روز از مشرق طلوع و در مغرب غروب میکند. این تکرارهایی که ناشی از قواعدِ قراردادیِ زیستِ ما هستند را نشانگرِ نظم میدانیم. در حالیکه حتی در بطنِ این قواعد، ثباتی وجود ندارد. برای همین است که برخی روزها طولانیتر هستند و تحویلِ سال، هر ساله در یکی از روزهای هفته میافتد. بماند که هرچه هر روز بر ما سخت یا آسان بگذرد، به ترتیب طولانیتر و کوتاهتر خواهد بود و این، نسبیتی ذهنیست.
ما نیز توأم با جهانِ پیرامون و درونمان، مدام در حالِ تغییر هستیم. به آنگونه که من، تا نوشتنِ واژهی قبلی، محسنِ واژهی بعدی نیستم. جویبارِ لحظهها جاریست؛ چنانکه غیرممکن است شما بتوانید دو بار در آبِ این جویِ جاری شنا کنید. چون هم جوی جاریست، هم شما پویا و متغیّر.
حال پرسش اینجا مطرح میشود که: پس چگونه میشود یک فرصتی که از دست میرود، دوباره تکرار شود؟ حداکثر معنای «فرصتِ دوباره»، آزمودنِ انسان در شرایطِ آزمونی تقریباً مشابه است — تقریباً مشابه؛ نه حتماً و مطلقاً مشابه. بنابراین هیچ فرصتِ مطلقاً یا عیناً مشابهی وجود ندارد. هر فرصتی، هر لحظهای فقط یکبار برای ماست. در بارِ دیگر، نه ما آن شخصِ قبلی هستیم، نه آن لحظه، لحظهی قبل. پس: خوشا نقدِ هر لحظه را زیستن؛ که شنیدن آوازِ دهلِ «فرصتِ دوباره»، از دور خوش است.

محسن عوضوردی
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.